غزل( با که بگویم بگو حال،پریشان دل):
با که بگویم بگو حال پریشان دل
خون بجگر ریخته ای جان تو برجان دل
پرده نشستی چه خوش پرده نشین دلم
پرده به بالا بزن دلبر فتان دل
ای تو تمنای من ای مه رعنای دل
شعله زدی همچو شمع بر من وبر جان دل
دیده به در دوخته ام پای غمت سوخته ام
عشوه کجا می بری در بر چشمان دل
بود ونبودم توئی ذکر و سجودم توئی
برشب تارم بتاب ای مه تابان دل
کفر نباشد شبی در بر دل جا شوی
جان من وجان دل شب شو تو مهمان دل
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات